یک پله میان راه عاشقی

چند شب پیش بود یارجان!
داشتم به او فکر میکردم...
او؟!
او میتواند همان دختری باشد که در اولین نگاه عاشقش شده بودی...
اولین دختری که اولین دیدار عاشقانه را با او قرار گذاشتی...
اولین دختری که عزیزم خطابش کردی و عزیزت بود...
اولین دختری که دلت را برده بود...
من به او فکر میکردم و بیصدا گریه میکردم...
و با خودم میگفتم :
او حتما باید آدم خاصی بوده باشد...
نمیدانم اما شاید دلم هم هوایی شده بود که کاش جای او بودم...
آدمی که شاید خودش هم نمیدانست هنوز جایی به قوت همان قرار اول در دل تو دارد...
این را من یک شب که تمام دفترچه خاطراتت را مرور کردم فهمیدم...
و تو نمیدانی چقدر حسودیم شد...
من هنوز نمیدانم چطور با علم به این موضوع حاضر شدم همراه و همسرت شوم...
بعد به اوی دیگر فکر کردم...
اویی که بعد از من وارد زندگیت میشود...
یک عمر کنارت عاشقانه زندگی خواهد کرد...
به بچه هایتان...
به پدر شدنت کنار زنی که من نیستم...
و بعد باز هم گریستم...
اینبار به حال دختری که خودم هستم...
زنی رها شده...
میان دو زن...
نه کسی سالها عشقش را در دلش نگه داشته...
نه کسی همراه میانسالی و پیری اش خواهد بود...
چون او نه آنقدر زود رسیده که "اوی نخستین" باشد...
نه آنقدر دیر رسیده که "اوی آخرین" باشد...
یک پله... در میانه راه عاشقی...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
دیدگاه ها (۶)

طاقت نیاوردید بانو جان؟!دوری از حسین جانتان تابتان را بریده ...

آقای خدا!بیا براتون چایی ریختم.بیا یه کم دوتایی حرف بزنیم. خ...

بازنده ها از باختن هم یک هدف دارند!

هست یا نیست

Part ¹²⁶ا.ت ویو:بعد از ¹⁷ ساعت پرواز طولانی بلاخره به آلمان ...

زندانی کوچک از تراس به حیاط تاریک و درخت های درهم پیچیده نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط